پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.
ادامه مطلب ...
نقش مزار من کنید این دو سخن که شهریار
با غم عشق زاده و با غم عشق داده جان
تو اگر میدانستی
تو اگر می فهمیدی
که چه دردی دارد
که چه زجری دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من آهسته نمی پرسیدی : آه ای مرد چرا تنهایی….