داستان عاشقانه

داستان و سرگرمی

داستان عاشقانه

داستان و سرگرمی

به بهشت نمی روم اگر مادرم اونجا نباشد

ﭘﺴﺮ 16 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ


18 ﺳﺎﻟﮕﯿﻢ ﭼﯿﮑﺎﺩﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؟


ﻣﺎﺩﺭ: ﭘﺴﺮﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﻧﺪﻩ


ﭘﺴﺮ 17ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ ﺷﺪ،ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ


ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩ،ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ ﭘﺴﺮﺕ


ﺑﯿﻤﺎﺭی قلبی ﺩﺍﺭﻩ . ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻡ


ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ...؟ ! ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻘﻂ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ . ﭘﺴﺮ ﺗﺤﺖ


ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ


ﻫﻤﮥ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ 18 ﺳﺎﻟﮕﯽِ ﺍﺵ ﺗﺪﺍﺭﮎ


ﺩﯾﺪﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ


ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﺶ ﺑﻮﺩ ﺷﺪ ....


ﭘﺴﺮﻡ ؛ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ


ﭼﯿﺰ ﻋﺎﻟﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻩ،ﯾﺎﺩﺗﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ


ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﭼﯽ ﮐﺎﺩﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ؟


ﻭ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﻪ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺪﻡ ! ﻣﻦ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﻭ


ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ،ﺍﺯﺵ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﮐﻦ ﻭ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ


ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﻗﻠﺐِ ﻣﺎﺩﺭﻭ ﻋﺸﻘﺶ


ﻧﯿﺴﺖ  ادامه مطلب ...

رفاقت

دوتارفیق بودن همیشه باهم می رفتن شراب می خوردن

 

یکیشون میمیره چندوقط بعداون یکی میره میخونه به ساقی می گه

 

دوپیک بریزساقی میگه چرادوتا؟میگه یکی واسه خودم یکی برای رفیقم

 

یک سال بعددوباره میره میخونه میگه ی پیک بریزساقی میگه

 

رفیقتوفراموش کردی؟

 

میگه نه خودم توبه کردم اینومیخورم به یادرفیقم

 

سلامتی تمام روفقا  ادامه مطلب ...

بزار خیال کنم

بزار خیال کنم ................

بزار خیال کنم هنوز ترانه هامو میشنوی

هنوز هوامو داری و هنوز صدامو میشنوی

بزار خیال کنم هنوز یه لحظه از نیازتم

اگه تمومه  قصمون ! هنوز ترانه سازتم

بزار خیال کنم هنوز پر از تب و تاب منی

روزا به فکر دیدنم شبا پر از خواب منی

بزار کنم خیال کنم توی دل تنگیهات

غروب که میشه یاد من میفتی

تویی که قصه طلوع عشقو

 گفتی و دوستت دارمو نگفتی

بزار خیال کنم منم اونکه دلت تنگه براش

اونیکه وقتی تنهایی پر میشی از خاطره هاش

اونکه هنوز دوستش داری اونکه هنوز همنفسه

بزار خیال کنم منم اونیکه بودنش بسه

دوباره فال حافظ و دوباره توی فالمی

بزار خیال کنم بزار اگر چه بی خیالمی 


بزار کنم خیال کنم توی دل تنگیهات

غروب که میشه یاد من میفتی

تویی که قصه طلوع عشقو

گفتی و دوستت دارمو نگفتی 

برچسب‌ها: بزار خیال کنم  ادامه مطلب ...

عشق یعنی

* زندگی همچون بادکنی است در دستان کودکی، که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتنش را از بین می برد

* کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود، ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم  ادامه مطلب ...

عشق یعنی

عشق یعنی با پرستو پر زدن

عشق یعنی آب بر آذر زدن

عشق یعنی چون * جواد* پا به راه

عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه

عشق یعنی بیستون کندن به دست

عشق یعنی زاهد اما بُـت پرست

عشق یعنی همچو من شیدا شدن

عشق یعنی قطره و دریا شدن

عشق یعنی یک شقایق غرق خون

عشق یعنی درد و محنت در درون

عشق یعنی یک تبلور یک سرود

عشق یعنی یک سلام و یک درود  ادامه مطلب ...