داستان عاشقانه

داستان و سرگرمی

داستان عاشقانه

داستان و سرگرمی

چشاش پر اشک بود

چشماش پر از اشک بود نگام کرد و گفت دوستم داری...


به چشماش خیره شدم ، قطره های اشکش رو از چشماش پاک


کردم و  خداحافظی کردم...


 روز بعد که دیدمش، انقدر خوشحال شد که خودشو تو بغلم انداخت


و  سرش را روی سینم گذاشت و گفت اگه دوستم داری امروز بگو….


ماه ها گذشت و تو بستر بیماری افتاده بود، رفتم دیدنش و کنارش


نشستم و نگاش کردم و گفت بگو دوستم داری…


می ترسم دیگه هیچوقت این کلمه را ازت نشنوم...


 ولی هیچ حرفی نزدم به غیر از خداحافظی…


وقتی چند وقت بعد یه بار دیگه رفتم دیدنش روی صورتش پارچه


سفیدی بود...


وحشت زده و حیرون پارچه رو کنار زدم...


تازه فهمیدم چقدر دوستش داشتم…


امروز روز مرگ من است...


مرگ احساسم...


مرگ عاطفه هایم...


امروز اون میره و منو با یک دنیا غم جا می گذاره...


اون میره بدون اینکه بدونه به حد پرستش دوستش دارم…  ادامه مطلب ...

دوسش داشتم عاشقش بودم

دوسش داشتم عاشقش بودم 


تا میدیدمش دلم هررررررری میریخت


فکر میکردم حتی به من نگاه هم نمیکنه 


ولی اشتباه فکر میکردم 


اون هم منو دوست داشت


این رو از زبون خودش شنیدم


تا ۵ سال طرفش نرفتم


حتی جواب سلامش رو هم نمیدادم


بعد از ۵ سال رفتم و گفتم


دوستت دارم اشکش آروم ریخت و محکم بقلم کرد و 


گفت : به خاطرت


 به هیچ پسری نگاه هم نکردم 


هر روز برات نامه مینوشتم و با گریه پاره میکردم 


تو که میدونستی دوستت دارم تو که میدونستی وقتی


جوابه سلامم رو نمیدی دنیا رو سرم خراب میشه 


چرا تو این چند سال نیومدی اینارو بگی؟


من سرطان خون دارم دکتر ها قطع امید کردن و


گفتن فقط تا ۶ ماهه دیگه ...


تا این رو گفت اشک تو چشمام جمع شد 


احساس کردم هیچ روحی


تو بدنم نیست داشتم میمردم خدایا 


چرا بهش زودتر نگفتم آخه چرا


خدایا...  ادامه مطلب ...

به بهشت نمی روم اگر مادرم اونجا نباشد

ﭘﺴﺮ 16 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ


18 ﺳﺎﻟﮕﯿﻢ ﭼﯿﮑﺎﺩﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؟


ﻣﺎﺩﺭ: ﭘﺴﺮﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﻧﺪﻩ


ﭘﺴﺮ 17ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ ﺷﺪ،ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ


ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩ،ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ ﭘﺴﺮﺕ


ﺑﯿﻤﺎﺭی قلبی ﺩﺍﺭﻩ . ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻡ


ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ...؟ ! ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻘﻂ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ . ﭘﺴﺮ ﺗﺤﺖ


ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ


ﻫﻤﮥ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ 18 ﺳﺎﻟﮕﯽِ ﺍﺵ ﺗﺪﺍﺭﮎ


ﺩﯾﺪﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ


ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﺶ ﺑﻮﺩ ﺷﺪ ....


ﭘﺴﺮﻡ ؛ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ


ﭼﯿﺰ ﻋﺎﻟﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻩ،ﯾﺎﺩﺗﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ


ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﭼﯽ ﮐﺎﺩﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ؟


ﻭ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﻪ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺪﻡ ! ﻣﻦ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﻭ


ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ،ﺍﺯﺵ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﮐﻦ ﻭ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ


ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﻗﻠﺐِ ﻣﺎﺩﺭﻭ ﻋﺸﻘﺶ


ﻧﯿﺴﺖ  ادامه مطلب ...

یادته

یادته بهت زل میزدم بهم میگفتی چته؟


میگفتم اخ چه عروسی میشی تو.نه؟


محشر میشی واااااااااایییییییییی.


بلند میخندیدی و دماغمو میکشیدی


میگفتی تو که باز اشتباه گرفتی 


اونی که محشر و خوچمل میشه اقای منه فهمیدی؟


شدی سهم خاک و داغ دیدنت تو لباس عروس موند به دلم...  ادامه مطلب ...

رفاقت

دوتارفیق بودن همیشه باهم می رفتن شراب می خوردن

 

یکیشون میمیره چندوقط بعداون یکی میره میخونه به ساقی می گه

 

دوپیک بریزساقی میگه چرادوتا؟میگه یکی واسه خودم یکی برای رفیقم

 

یک سال بعددوباره میره میخونه میگه ی پیک بریزساقی میگه

 

رفیقتوفراموش کردی؟

 

میگه نه خودم توبه کردم اینومیخورم به یادرفیقم

 

سلامتی تمام روفقا  ادامه مطلب ...