داستان عاشقانه

داستان و سرگرمی

داستان عاشقانه

داستان و سرگرمی

دوسش داشتم عاشقش بودم

دوسش داشتم عاشقش بودم 


تا میدیدمش دلم هررررررری میریخت


فکر میکردم حتی به من نگاه هم نمیکنه 


ولی اشتباه فکر میکردم 


اون هم منو دوست داشت


این رو از زبون خودش شنیدم


تا ۵ سال طرفش نرفتم


حتی جواب سلامش رو هم نمیدادم


بعد از ۵ سال رفتم و گفتم


دوستت دارم اشکش آروم ریخت و محکم بقلم کرد و 


گفت : به خاطرت


 به هیچ پسری نگاه هم نکردم 


هر روز برات نامه مینوشتم و با گریه پاره میکردم 


تو که میدونستی دوستت دارم تو که میدونستی وقتی


جوابه سلامم رو نمیدی دنیا رو سرم خراب میشه 


چرا تو این چند سال نیومدی اینارو بگی؟


من سرطان خون دارم دکتر ها قطع امید کردن و


گفتن فقط تا ۶ ماهه دیگه ...


تا این رو گفت اشک تو چشمام جمع شد 


احساس کردم هیچ روحی


تو بدنم نیست داشتم میمردم خدایا 


چرا بهش زودتر نگفتم آخه چرا


خدایا...  دوسش داشتم عاشقش بودم 



تا میدیدمش دلم هرری میریخت


فکر میکردم حتی به من نگاه هم نمیکنه 


ولی اشتباه فکر میکردم 


اون هم منو دوست داشت


این رو از زبون خودش شنیدم


تا ۵ سال طرفش نرفتم


حتی جواب سلامش رو هم نمیدادم


بعد از ۵ سال رفتم و گفتم


دوستت دارم اشکش آروم ریخت و محکم بقلم کرد و 


گفت : به خاطرت


 به هیچ پسری نگاه هم نکردم 


هر روز برات نامه مینوشتم و با گریه پاره میکردم 


تو که میدونستی دوستت دارم تو که میدونستی وقتی


جوابه سلامم رو نمیدی دنیا رو سرم خراب میشه 


چرا تو این چند سال نیومدی اینارو بگی؟


من سرطان خون دارم دکتر ها قطع امید کردن و


گفتن فقط تا ۶ ماهه دیگه ...


تا این رو گفت اشک تو چشمام جمع شد 


احساس کردم هیچ روحی


تو بدنم نیست داشتم میمردم خدایا 


چرا بهش زودتر نگفتم آخه چرا


خدایا...
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.