داستان عاشقانه

داستان و سرگرمی

داستان عاشقانه

داستان و سرگرمی

درد و دل دختر با مادرش

دختری با مادرش در رختخواب

درددل می کرد با چشمی پر آب

گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست

زندگی از بهر من مطلوب نیست

گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟

روی دستت باد کردم مادرم!

سن من از بیست وشش افزون شد

 
ادامه مطلب ...