داستان عاشقانه

داستان و سرگرمی

داستان عاشقانه

داستان و سرگرمی

راز زندگی


زندگی قصه مرد یخ فروشی است که از او پرسیدند :فروختی؟

کفت :نخریدند / ولی تمام شد 

ادامه مطلب ...

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت

 

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت...

فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: ” می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:

 با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست...

  

ادامه مطلب ...

پیامک های دلتنگی های عاشقانه

 

بسترم صدف خالى یک تنهایى است و تو چون مروارید گردن آویز کسان دگر

***

کاش همانطور که از شکستن تکه ای شیشه بر میگردی و نگاهش میکنی

وقتی دل مرا شکستی،یکبار بر میگشتی فقط نیم نگاهی میکردی...

  

ادامه مطلب ...