-
آروم کردن شخص
سهشنبه 6 آذر 1397 19:53
به سلامتیه اونی که تو عصبانیت خواست آرومم کنه.... هر چی از دهنم درومد بهش گفتم.... آخرش فقط گفت : بهتری ؟! به سلامتیه اونی که تو عصبانیت خواست آرومم کنه.... هر چی از دهنم درومد بهش گفتم.... آخرش فقط گفت : بهتری ؟!
-
داستان گریه دار عاشقانه(دخترک شانزده ساله)
سهشنبه 6 آذر 1397 19:51
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدش متوسط بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم...
-
داستان گریه آور بسیار زیبای لنا
دوشنبه 5 آذر 1397 20:12
سر کلاس درس معلم پرسید: هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟ هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردندناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمعشده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید ، بغض لنا ترکید و شروع کرد به...
-
داستان گریه آور (عروسک)
دوشنبه 5 آذر 1397 20:11
چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: “عمه جان…” اما زن با بی حوصلگی جواب داد: “جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!” زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت. به ارامی از پسرک پرسیدم: “عروسک را...
-
داستان گریه آور عاشقانه دختر و پسر (قلب)
یکشنبه 4 آذر 1397 19:30
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم. تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو...
-
داستان گریه دار( نهایت ابراز عشق)
یکشنبه 4 آذر 1397 19:29
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه...
-
داستان قشنگ نازنین و افشین
یکشنبه 4 آذر 1397 00:53
اسم من نازنین و17سال دارم تابستان پارسال دوستم بایه نفرتلفنی دوست شدوداستان ازاین جا شروع شدکه به شکیباگفتم بده من این پسروامتحانش کنم بهش اس دادم جواب ندادبهش زنگ زدم باهاش حرف زدم بعددیگه ولکن منودوستم نبودمیگفت دوتامونودوست داره 2هفته گذشت رویادوستمون بادوتاازدوستاش دوست بودشماره یکیشونوبه من دادمن اصلا نمیخواستم...
-
داستان عاشقانه و زیبای مریم و امیر
یکشنبه 4 آذر 1397 00:51
من تو یه خانواده ثروتمند به دنیا اومدم یه عمو دارم اسمش رضاست یه پسر داره اسمش امیره منو امیر وقتی بچه بودیم همیشه با هم بودیم بازی میکردیم و.... وقتی بزرگ شدیم رابطمون کم شد یعنی سنمون اجازه نمیداد باهم باشیم ۱۸سالم بود که متوجه شدم به امیرعلاقه دارم اگه ۲روز نمی دیدمش دلم براش تنگ میشد امیر پسرخوبی بود ظاهر خوبی...
-
داستان عشق نگین و رامین
جمعه 2 آذر 1397 20:06
راستش من تو یک خانواده معمولی به دنیا اومدم وقتی ۱۵سالم بود قیافه زیبایی داشتم و خیلی شیطون بودم دوست داشتم تمام کار هار تجربه کنم تقریبا همه رو تجربه کرده بودم الا دوستی با جنس مخالف روبه روی مدرسمون یه بوتیک مردانه بود که رامین رو اون بوتیک کار میکرد قیافه زیبایی داشت تقریبا دل همه دخترای مدرسمون رو برده بود یه روز...
-
نشسته بودم رو نیمکت پارک کلاغها را میشمردم
جمعه 2 آذر 1397 20:05
نشسته بودم رو نیمکتِ پارک، کلاغها را میشمردم تا بیاید. سنگ میانداختم بهشان. میپریدند، دورتر مینشستند. کمی بعد دوباره برمیگشتند، جلوم رژه میرفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخهگلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت میپژمرد. طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ...
-
دیشب خواب چشماتو دیدم
پنجشنبه 1 آذر 1397 21:05
دیشب خواب چشماتو دیدم خواب نگاه پر معنا تو دیدم توی بارون قدم به قدم منو تو کنار هم من با باله پرواز توی اوج آسمونها تو با گرمای حرفات توی دل ابرا سرمای خیسه بارون روی شونه هام گرمای حرفات روی نفسام تاریکی شوم شب اومد سراغم ترس از دوری چشمات اومد سراغم لحظه وداع چشمات دوری از گرمای نگات پرندهٔ نحس صبح اومد سراغم لمس...
-
یک داستان عاشقانه یکی بود یکی نبود
پنجشنبه 1 آذر 1397 21:03
یکی بود یکی نبود یه پسر بود که زندگی ساده و معمولی داشت اصلا نمیدونست عشق چیه عاشق به کی میگن تا حالا هم هیچکس رو بیشتر از خودش دوست نداشته بود و هرکی رو هم که میدید داره به خاطر عشقش گریه میکنه بهش میخندید هرکی که میومد بهش میگفت من یکی رو دوست دارم بهش میگفت دوست داشتن و عاشقی مال تو کتاب ها و فیلم هاست.... روز ها...
-
پیاده روی طولانی - حمید سلطان آبادی
چهارشنبه 30 آبان 1397 21:00
اولین ملاقات٬ ایستگاه اتوبوس بود. ساعت هشت صبح. من و اون تنها. نشسته بود روی نیکت چوبی و چشاش خط کشیده بود به اسفالت داغ خیابون. سیر نگاش کردم. هیچ توجهی به دور و برش نداشت. ترکیب صورت گرد و رنگ پریدش با ابروهای هلالی و چشمای سیاه یه ترکیب استثنایی بود. یه نقاشی منحصر به فرد. غمی که از حالت صورتش می خوندم منو هم تحت...
-
یک داستان عاشقانه و غم انگیز زیبا از یک دختر
چهارشنبه 30 آبان 1397 20:59
سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟ هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به...
-
دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار
دوشنبه 8 آبان 1396 21:04
خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار با تار و پود این شب باید غزل ببافم وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست بار ترانه ها را از دوش عشق بردار بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم...
-
شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
دوشنبه 8 آبان 1396 21:02
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست غمدیده ترین عابر این خاک منم من جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا مانند کویری که در آن قافله ای نیست می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس در دسترس هیچکسی...
-
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
دوشنبه 8 آبان 1396 21:01
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی درد مند را شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمریست در هوای تو از آشیان جداست دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام خواهم که جاودانه بنالم...
-
از برای روز میلادم
دوشنبه 8 آبان 1396 21:00
شنیده ام چنین روزی ، روز میلاد من است اما گویا سپری شد، بی آنکه بدانم آتش شمع چندمین سال زندگی ام را به خاموشی سپردم شنیده ام چنین روزی ، روز میلاد من است اما گویا سپری شد، بی آنکه بدانم آتش شمع چندمین سال زندگی ام را به خاموشی سپردم
-
داستان وارد کردن امام هادی (ع) در قفس درندگان
دوشنبه 8 آبان 1396 20:59
در ایام متوکل عباسی زنی ادعا کرد که من حضرت زینب هستم و متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از آن زمان سالهای زیادی گذشته است. آن زن گفت : رسول خدا در من تصرف کرد و من هر چهل سال به چهل سال جوان می شوم. متوکل، بزرگان و علما را جمع کرد و راه چاره خواست. متوکل به آنان گفت: آیا غیر از گذشت سال، دلیل دیگری برای رد سخنان...
-
داستان کتک خوردن وینستون چرچیل در دوران مدرسه
دوشنبه 8 آبان 1396 20:58
چرچیل سیاستمدار انگلیسی در کتاب خاطرات خود می نویسد : زمانیکه پسر بچه ای یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند. وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم. پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و گفت: من از تو بیشتر از...
-
شعر عاشقانه از سعدی
دوشنبه 1 آبان 1396 21:09
از هر چه میرود سخن دوست خوشترست پیغام آشنا نفس روح پرورست هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای من در میان جمع و دلم جای دیگرست شبهای بی توام شب گورست در خیال ور بی تو بامداد کنم روز محشرست زنهار از این امید درازت که در دلست هیهات از این خیال محالت که در سرست از هر چه میرود سخن دوست خوشترست پیغام آشنا نفس روح پرورست هرگز...
-
شعر عاشقانه باران و قدم زدن
دوشنبه 1 آبان 1396 21:08
زیر باران بیا قدم بزنیم عمر شب را شبی رقم بزنیم خستهایم از سکوت حنجرهها زیر باران بیا که دم بزنیم . . . منوچهر سعادت نوری زیر باران بیا قدم بزنیم عمر شب را شبی رقم بزنیم خستهایم از سکوت حنجرهها زیر باران بیا که دم بزنیم . . . منوچهر سعادت نوری
-
اشعار کوتاه عاشقانه
دوشنبه 1 آبان 1396 21:07
تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود سر قـرار عـاشـقی همیـشـه آب می شود چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود سر قـرار عـاشـقی همیـشـه آب می شود چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود
-
شعر عاشقانه کوتاه یاد و خاطره
دوشنبه 1 آبان 1396 21:06
نه به چاهی ، نه به دام هوسی افتاده دلم انگار فقط یاد کسی افتاده … نه به چاهی ، نه به دام هوسی افتاده دلم انگار فقط یاد کسی افتاده …
-
شعر عاشقانه کوتاه از شهریار
دوشنبه 1 آبان 1396 21:05
نقش مزار من کنید این دو سخن که شهریار با غم عشق زاده و با غم عشق داده جان نقش مزار من کنید این دو سخن که شهریار با غم عشق زاده و با غم عشق داده جان
-
شعر عاشقانه کوتاه با عکس های عاشقانه
دوشنبه 1 آبان 1396 21:04
تو اگر میدانستی تو اگر می فهمیدی که چه دردی دارد که چه زجری دارد خنجر از دست عزیزان خوردن از من آهسته نمی پرسیدی : آه ای مرد چرا تنهایی…. تو اگر میدانستی تو اگر می فهمیدی که چه دردی دارد که چه زجری دارد خنجر از دست عزیزان خوردن از من آهسته نمی پرسیدی : آه ای مرد چرا تنهایی….
-
شعر عاشقانه کوتاه بغض
دوشنبه 1 آبان 1396 21:03
چمدان دستِ تو و ترس به چشمان من است این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است چمدان دستِ تو و ترس به چشمان من است این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است
-
شعر عاشقانه کوتاه بوسه
دوشنبه 1 آبان 1396 21:02
سهمم از وصل تو کم نیست ، همین دیشب بود روی یک کاغذِ تر ، بوسه زدم نامت را سهمم از وصل تو کم نیست ، همین دیشب بود روی یک کاغذِ تر ، بوسه زدم نامت را
-
شعر عاشقانه کوتاه شیدایی
دوشنبه 1 آبان 1396 21:02
قاصد ز برم رفت که آرد خبر از یار باز آمد و اکنون خبر از خویش ندارد قاصد ز برم رفت که آرد خبر از یار باز آمد و اکنون خبر از خویش ندارد
-
شعر عاشقانه کوتاه باران
دوشنبه 1 آبان 1396 21:01
آبان هوایش غرق دلتنگیست عطرِ تو را در مشتِ خود دارد فهمیده خیلی دوستت دارم هِی پشت هم با عشق میبارد آبان هوایش غرق دلتنگیست عطرِ تو را در مشتِ خود دارد فهمیده خیلی دوستت دارم هِی پشت هم با عشق میبارد