-
مادری که دنیا هیچوقت اورا فراموش نمیکند
چهارشنبه 26 دی 1397 21:37
مادری که دنیا هیچوقت اورا فراموش نمیکند وقتی گروه نجات زن جوان را زیر اوار پیدا کرد , او مرده بود اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه چیز عجیبی دیدند.زن با حالتی عجیب به زمین افتاده , زانو زده و حالت بدنش زیر فشار اوار کاملا تعقییر یافته بود . ناجیان تلاش می کردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند...
-
یکی هست . . .
سهشنبه 25 دی 1397 21:36
توی مرداب نگاهت یه نفر داره میمیره دست و پا میزنه اما واسه موندن خیلی دیره یکی اینجا روبرومه که خراب آرزوشه یه مسافر غریبس که با مردم نمیجوشه یکی که بخاطر تو با یه دنیا در میوفته حتی واسه بی وفائیت شعر عاشقونه گفته روبروم نشسته بی تو زل زده تو چشمای من میگه با سرخی آواز تلخی سکوت و بشکن اون منم همون که عشقت مثه ایینه...
-
داستان عاشقانه آوا و پسر سرطانی
سهشنبه 25 دی 1397 21:34
آوا گفت : نه بابا ، من هیچ چیز گران قیمتی نمیخوام ! و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو خورد ! در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم ! وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد ؛ انتظار در چشمانش موج میزد . همه ما به او توجه کرده بودیم و آوا گفت ، من میخوام سرمو تیغ بندازم...
-
24 ساعت
یکشنبه 9 دی 1397 22:52
ﺩﺧﺘﺮ : ﻋﺸﻘﻢ ﺷﺮﻁ ﺑﻨﺪﯼ ﮐﻨﯿﻢ؟؟؟ ﭘﺴﺮ : ﺑﺎﺷﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ...ﺑﮑﻨﯿﻢ ... ﺩﺧﺘﺮ : ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﺑﻤﻮﻧﯽ ... ﭘﺴﺮ : ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ... ﺩﺧﺘﺮ : ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ .. 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﻋﺸﻘﺶ ﻭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﻤﯿﺮﻩ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ... 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﭘﺴﺮ ﻣﯿﺮﻩ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺩﺧﺘﺮ .. ﺩﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻪ ......
-
24 ساعت
یکشنبه 9 دی 1397 22:52
ﺩﺧﺘﺮ : ﻋﺸﻘﻢ ﺷﺮﻁ ﺑﻨﺪﯼ ﮐﻨﯿﻢ؟؟؟ ﭘﺴﺮ : ﺑﺎﺷﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ...ﺑﮑﻨﯿﻢ ... ﺩﺧﺘﺮ : ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﺑﻤﻮﻧﯽ ... ﭘﺴﺮ : ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ... ﺩﺧﺘﺮ : ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ .. 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﻋﺸﻘﺶ ﻭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﻤﯿﺮﻩ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ... 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﭘﺴﺮ ﻣﯿﺮﻩ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺩﺧﺘﺮ .. ﺩﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻪ ......
-
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺏ ولی غم انگیز
یکشنبه 9 دی 1397 22:51
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺏ : ﻣﺎﻣﺎﻥ؟ ﻟﺤﺎﻓﻪ ﻣﻦ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺑﻮﺩ ...! ﭼﺮﺍ ﺭﻧﮕﺶ ﺳﻔﯿﺪ ﺷﺪﻩ؟ ﺑﺎﻟﺸﺘﻢ ﻣﺜﻞ ﭘﻨﺒﻪ ﻧﺮﻡ ﺑﻮﺩ ...! ﭼﺮﺍ ﺍﻻﻥ ﻣﺜﻞ ﺳﻨﮓ ﺷﺪﻩ؟ ﺑﺎﺑﺎ؟ ﭼﺮﺍ ﻻﻣﭗ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﮑﺮﺩﯼ؟؟ !!! ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﯽ ﺍﺯﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ! ﻣﮕﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﻣﯿﺎﺩ؟ ... چرا ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺑﻮ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺪﻩ ﺁﺧﻪ؟! ﺁﺧﺮ ﻫﻔﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ...! ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻣﻨﻮ ﺷﺴﺘﻦ؟ ﻋﺸﻘﻢ؟ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺎﺵ ... ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ... چرا ﻭﻗﺘﯽ...
-
پسر و دختر
شنبه 8 دی 1397 22:50
پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم! دختر: توباز گفتی ضعیفه؟ پسر: خب… منزل بگم چطوره؟ دختر: وااااای… از دست تو! پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟ دختر:اه…اصلاباهات قهرم. پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟ دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟ پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا....
-
پسر و دختر
شنبه 8 دی 1397 22:50
پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم! دختر: توباز گفتی ضعیفه؟ پسر: خب… منزل بگم چطوره؟ دختر: وااااای… از دست تو! پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟ دختر:اه…اصلاباهات قهرم. پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟ دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟ پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا....
-
کاغذ مچاله
شنبه 8 دی 1397 22:49
خودم رو واسه خیلی چیزها آماده کرده بودم ، واسه کلی حرف در ماشین رو باز کرد و رو صندلی کناریم نشست . کاغذی رو داد دستم کاغذ رو گرفتم و تو دستم مچاله کردم یه نفس عمیقی کشیدم و تو چشای گریونش که ملتمسانه نگام میکرد خیره شدم اما باید میگفتم . بی شرمانه نگاش کردم و گفتم : دیگه ازت خسته شدم . دیگه نمیخوامت . دیگه واسم بی...
-
کاغذ مچاله
شنبه 8 دی 1397 22:49
خودم رو واسه خیلی چیزها آماده کرده بودم ، واسه کلی حرف در ماشین رو باز کرد و رو صندلی کناریم نشست . کاغذی رو داد دستم کاغذ رو گرفتم و تو دستم مچاله کردم یه نفس عمیقی کشیدم و تو چشای گریونش که ملتمسانه نگام میکرد خیره شدم اما باید میگفتم . بی شرمانه نگاش کردم و گفتم : دیگه ازت خسته شدم . دیگه نمیخوامت . دیگه واسم بی...
-
خیلی عجله داشت
جمعه 7 دی 1397 22:47
خیلی عجله داشت…خیلی…. سریع دوش گرفت…موهاش رو هم همون جوری که اون میخواست درست کرد… ریش تراشش رو برداشت و یه صفایی هم به صورتش داد… سریع مسواک هم زد… یه لباسی هم که اون خیلی دوست داشت رو انتخاب کرد و پوشید… ادکلن خوشبوش رو هم فراموش نکرد… یه نگاه توی آینه به خودش انداخت…تمرین کرد که چطوری بهش لبخند بزنه تا اون بتونه...
-
پسرک شاد
جمعه 7 دی 1397 22:45
پسرک از شادی در پوست خود نمیگنجید …راست میگفت …خیلی وقت بود که ندیده بودش … دلش واسش یه ذره شده بود …تو چشای سیاهش زل زد همون چشهایی که وقتی ۱۵ سال بیشتر نداشت باعث شد تا پسرک عاشق شود و با تهدید و داد و عربده بالاخره کاری کرد که با هم دوست شدن … دخترک نگاهی به ساعتش کرد و میون حر فهای پسرک پرید و گفت : من دیرم شده...
-
قایق
پنجشنبه 6 دی 1397 22:37
شب بود … تاریکه تاریک . دختره توی تختش دراز کشیده بود داشت ستارهها رو تماشا میکرد . یه صدایی شنید . صدای پسر بود که داشت اسم دختر رو زمزمه میکرد . دختر رفت جلو پنجره با دیدن پسر یه لبخند زد و پسر گفت : ” آماده هستی ” با همه شور و شوقش گفت: ” اوهوم “ کیفی که از قبل آماده کرده بود رو انداخت پایین جلو پای پسره . خودش...
-
یک روز یک پسر و دختر
پنجشنبه 6 دی 1397 22:33
یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند جلوی ویترین یک مغازه می ایستند دختر:وای چه پالتوی زیبایی پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟ وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟ فروشنده:360 هزار تومان پسر: باشه میخرمش...
-
دوسش داشتم
چهارشنبه 5 دی 1397 22:32
چی بگم دفعه اول تو کوچه دیدمش گفت داداشی میای بازی کنیم؟ بعده اینکه بازیمون تموم شد گفت تو بهترین داداشه دنیایی... وقتی بزرگتر شدم به دانشگاه رفتم چشام همش اونو میدید و میخواستم از ته قلبم بگم عاشقشم دوسش دارم اما اون گفت تو بهترین دادشه دنیایی... وقتی ازدواج کرد من ساقدوشش بودم بازم گفت تو بهترین دادشه دنیایی... و...
-
وقتی بهت گفتم دوست دارم
چهارشنبه 5 دی 1397 22:00
وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی... وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم .. صبحانه مو آماده...
-
چشاش پر اشک بود
دوشنبه 26 آذر 1397 20:00
چشماش پر از اشک بود نگام کرد و گفت دوستم داری... به چشماش خیره شدم ، قطره های اشکش رو از چشماش پاک کردم و خداحافظی کردم... روز بعد که دیدمش، انقدر خوشحال شد که خودشو تو بغلم انداخت و سرش را روی سینم گذاشت و گفت اگه دوستم داری امروز بگو…. ماه ها گذشت و تو بستر بیماری افتاده بود، رفتم دیدنش و کنارش نشستم و نگاش کردم و...
-
دوسش داشتم عاشقش بودم
دوشنبه 26 آذر 1397 20:00
دوسش داشتم عاشقش بودم تا میدیدمش دلم هررررررری میریخت فکر میکردم حتی به من نگاه هم نمیکنه ولی اشتباه فکر میکردم اون هم منو دوست داشت این رو از زبون خودش شنیدم تا ۵ سال طرفش نرفتم حتی جواب سلامش رو هم نمیدادم بعد از ۵ سال رفتم و گفتم دوستت دارم اشکش آروم ریخت و محکم بقلم کرد و گفت : به خاطرت به هیچ پسری نگاه هم نکردم...
-
به بهشت نمی روم اگر مادرم اونجا نباشد
یکشنبه 25 آذر 1397 20:29
ﭘﺴﺮ 16 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ 18 ﺳﺎﻟﮕﯿﻢ ﭼﯿﮑﺎﺩﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؟ ﻣﺎﺩﺭ: ﭘﺴﺮﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﭘﺴﺮ 17ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ ﺷﺪ،ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩ،ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ ﭘﺴﺮﺕ ﺑﯿﻤﺎﺭی قلبی ﺩﺍﺭﻩ . ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻡ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ...؟ ! ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻘﻂ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ . ﭘﺴﺮ ﺗﺤﺖ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﮥ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ 18 ﺳﺎﻟﮕﯽِ ﺍﺵ ﺗﺪﺍﺭﮎ...
-
یادته
یکشنبه 25 آذر 1397 20:26
یادته بهت زل میزدم بهم میگفتی چته؟ میگفتم اخ چه عروسی میشی تو.نه؟ محشر میشی واااااااااایییییییییی. بلند میخندیدی و دماغمو میکشیدی میگفتی تو که باز اشتباه گرفتی اونی که محشر و خوچمل میشه اقای منه فهمیدی؟ شدی سهم خاک و داغ دیدنت تو لباس عروس موند به دلم... یادته بهت زل میزدم بهم میگفتی چته؟ میگفتم اخ چه عروسی میشی...
-
رفاقت
شنبه 24 آذر 1397 20:27
دوتارفیق بودن همیشه باهم می رفتن شراب می خوردن یکیشون میمیره چندوقط بعداون یکی میره میخونه به ساقی می گه دوپیک بریزساقی میگه چرادوتا؟میگه یکی واسه خودم یکی برای رفیقم یک سال بعددوباره میره میخونه میگه ی پیک بریزساقی میگه رفیقتوفراموش کردی؟ میگه نه خودم توبه کردم اینومیخورم به یادرفیقم سلامتی تمام روفقا دوتا رفیق بودن...
-
چرا دلت گرفته؟؟؟
شنبه 24 آذر 1397 20:26
چرا دلت گرفته؟ اوهم آدم است اگه دوستت دارم هاتو نشنیده گرفت... غصه نخور... اگه رفت..گریه نکن یه روز چشمای یه نفر عاشقش میکنه یه روز معنی کم محلی رو میفهمه یه روز شکستنو درک میکنه اون روز میفهمه آه هایی که کشیدی از ته قلبت بود... میفهمه که شکستن دل یه آدم تاوان سنگینی داره... چرا دلت گرفته؟ اوهم آدم است اگه دوستت دارم...
-
بزار خیال کنم
جمعه 23 آذر 1397 20:45
بزار خیال کنم ................ بزار خیال کنم هنوز ترانه هامو میشنوی هنوز هوامو داری و هنوز صدامو میشنوی بزار خیال کنم هنوز یه لحظه از نیازتم اگه تمومه قصمون ! هنوز ترانه سازتم بزار خیال کنم هنوز پر از تب و تاب منی روزا به فکر دیدنم شبا پر از خواب منی بزار کنم خیال کنم توی دل تنگیهات غروب که میشه یاد من میفتی تویی که...
-
عشق یعنی
جمعه 23 آذر 1397 20:44
* زندگی همچون بادکنی است در دستان کودکی، که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتنش را از بین می برد * کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود، ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را...
-
عشق یعنی
پنجشنبه 22 آذر 1397 20:10
عشق یعنی با پرستو پر زدن عشق یعنی آب بر آذر زدن عشق یعنی چون * جواد* پا به راه عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه عشق یعنی بیستون کندن به دست عشق یعنی زاهد اما بُـت پرست عشق یعنی همچو من شیدا شدن عشق یعنی قطره و دریا شدن عشق یعنی یک شقایق غرق خون عشق یعنی درد و محنت در درون عشق یعنی یک تبلور یک سرود عشق یعنی یک سلام و یک درود...
-
خدایا
پنجشنبه 22 آذر 1397 20:09
هر کس که تو رو خدای خود پندارد عجب خدایی دارد . هر کس به طریقی دل ما میشکند بیگانه جدا دوست جدا میشکند بیگانه اگر میشکند حرفی نیست از دوست بپرسید چرا میشکند هر کس که تو رو خدای خود پندارد عجب خدایی دارد . هر کس به طریقی دل ما میشکند بیگانه جدا دوست جدا میشکند بیگانه اگر میشکند حرفی نیست از دوست بپرسید چرا میشکند
-
هنوز میخواهمت
چهارشنبه 21 آذر 1397 20:38
هنوز پیراهنی برای تن مجروحم ندوخته ام چشمانم حضور تو را ؛ کم دارد من گرمترین پیراهنم را به زمستان بخشیدم تو خورشید را به دندان گرفته ای من زمستان را بر دوش من تمام غرورم را وا داده ام برای شکستن کافی بود به سنگ سلام کنم هنوز پیراهنی برای تن مجروحم ندوخته ام چشمانم حضور تو را ؛ کم دارد من گرمترین پیراهنم را به زمستان...
-
هنوز میخواهمت
چهارشنبه 21 آذر 1397 20:37
هنوز پیراهنی برای تن مجروحم ندوخته ام چشمانم حضور تو را ؛ کم دارد من گرمترین پیراهنم را به زمستان بخشیدم تو خورشید را به دندان گرفته ای من زمستان را بر دوش من تمام غرورم را وا داده ام برای شکستن کافی بود به سنگ سلام کنم هنوز پیراهنی برای تن مجروحم ندوخته ام چشمانم حضور تو را ؛ کم دارد من گرمترین پیراهنم را به زمستان...
-
داستان دلخراش و عاشقانه
چهارشنبه 21 آذر 1397 20:35
هوا به کلی فرق کرده بود، هرچند بهار شده بود ولی سردییه زمستون هنوز از تنش در نیومده بود . احساس میکرد که قراره این روز به ظاهر گرم و روشن بهاری از اینی هم که هست هم سردتر و تاریکتر بشه . ولی بهتر از همه میدونست که کاری نمیتونه بکنه . اون به بیرون از شهر اومده بود تا شاید بتونه در خلوت مردانه اش با دل خود کنار آید ....
-
داستان دلخراش و عاشقانه
چهارشنبه 21 آذر 1397 20:34
هوا به کلی فرق کرده بود، هرچند بهار شده بود ولی سردییه زمستون هنوز از تنش در نیومده بود . احساس میکرد که قراره این روز به ظاهر گرم و روشن بهاری از اینی هم که هست هم سردتر و تاریکتر بشه . ولی بهتر از همه میدونست که کاری نمیتونه بکنه . اون به بیرون از شهر اومده بود تا شاید بتونه در خلوت مردانه اش با دل خود کنار آید ....